این خطبه، از خطبههاى مشهورى است که علماى بزرگ شیعه و اهل تسنن با سلسله سندهاى بسیار آن را نقل کردهاند، هر چند عبارات این خطبه در نقلها کمى متفاوت است.
مرحوم مؤلف «سید ابن طاوس» قسمتى از آن را از کتاب «المناقب»، «احمد بن موسى بن مردویه اصفهانى» که از معاریف اهل سنت است به سندى که به «عایشه» منتهى مىشود، نقل مىکند ما براى مزید فائده این خطبه را به طور کامل از دانشمند معروف اهل تسنن ابن ابى الحدید معتزلى نقل مىکنیم وى در شرح نهج البلاغه در شرح نامه «عثمان بن حنیف» در فصل اول، اسانید مختلف این خطبه را نقل کرده است او تصریح مىکند که اسنادى را که من براى این خطبه در اینجا آوردهام از هیچ یک از کتب شیعه نگرفتهام.
سپس اشاره به کتاب معروف «سقیفه» از «ابو بکر احمد بن عبد العزیز جوهرى» که از محدثان بزرگ و معروف اهل سنت است، کرده که او در کتاب خود از طرق زیادى این خطبه را نقل نموده است. ابن ابى الحدید تمام این طرق را در شرح نهج البلاغه آورده است که ما براى رعایت اختصار از نقل آن صرف نظر مىکنیم.
مىگوید: چون ابى بکر تصمیم گرفت که فدک را از فاطمه (علیها السلام) باز گیرد و این خبر به آن حضرت رسید پارچهاى (مقنعه) را به سر و صورت و گردن خود پیچید و لباسى که از فرق تا قدم او را مىپوشانید (چادر) بر بدن خود قرار داد و همراه با گروهى از خدمتکاران و زنان خویشاوند خود به طرف مسجد حرکت کرد (تا در میان زنان مشخص نباشد) و آن چنان عبا به سرافکنده بود که دامن آن روى زمین کشیده مىشد و به زیر قدمش مىآمد راه رفتن او همانند راه رفتن پیامبر صلى اللَّه علیه و آله و سلّم بود تا بر ابو بکر وارد شد، در حالى که ابو بکر در میان جماعت مهاجران و انصار و دیگران بود، و در میان زنان مهاجر و انصار در پشت پرده نشست نالهاى جانسوز کشید و این ناله همگان را به خروش آورده و صداى شیون از مردم بلند شد به گونهاى که مسجد را به لرزه انداخت، قدرى مکث کرد تا مردم آرام شدند آنگاه روى سخن به ابو بکر کرده و این خطبه را ایراد فرمود:
بخش نخست (توحید و صفات خداوند و هدف آفرینش)
خدا را بر نعمتهایش سپاس مىگویم و بر توفیقاتش شکر مىکنم و بر مواهبى که ارزانى داشته ثنا مىخوانم. بر نعمتهاى گستردهاى که از آغاز به ما داده و بر مواهب بىحسابى که به ما احسان فرموده است.
و بر عطایاى پى در پى که همواره ما را مشمول آن ساخته، نعمتهائى که از شماره بیرون است و به خاطر گستردگى در بستر زمان هرگز قابل جبران نیست و انتهاى آن از ادراک انسانها خارج است بندگان را براى افزایش و استمرار این مواهب به شکر خویش فرا خوانده و خلایق را براى تکمیل آن به ستایش خود دعوت نموده. و آنان را براى به دست آوردن همانند آنها تشویق فرموده.
و من شهادت مىدهم که معبودى جز خداوند یکتا نیست بىمثال است و شریک و مانند ندارد این سخنى است که روح آن اخلاص است و قلوب مشتاقان با آن گره خورده و آثار آن در افکار، پرتوافکن شده. خدائى که رؤیتش با چشمها غیر ممکن است و بیان اوصافش با این زبان، محال، و درک ذات مقدسش براى عقل و اندیشه ممتنع است.
موجودات جهان هستى را ابداع فرمود، بىآنکه چیزى پیش از آن وجود داشته باشد.
و همه آنها را ایجاد کرد، بىآنکه الگو و مثالى قبل از آن موجود باشد.
آنها را به قدرتش تکوین نمود و به ارادهاش خلقت کرد، بىآنکه به آفرینش آنها نیاز داشته باشد، یا فائدهاى از صورت بندى آنها عائد ذات پاکش شود جز این که مىخواست حکمتش را از این طریق آشکار سازد مردم را به اطاعتش هشدار دهد قدرت بىپایان خود را از این دریچه نشان دهد خلایق را به عبودیت خود رهنمون گردد و دعوت پیامبرانش را از طریق هماهنگى تکوین و تشریع قوت بخشد.
سپس براى اطاعتش پاداشها مقرر فرمود و براى معصیتش کیفرها، تا بندگان را بدین وسیله از خشم و انتقام و عذاب خویش رهائى بخشد، و به سوى باغهاى بهشت و کانون رحمتش سوق دهد.
بخش دوم (مقام والاى پیامبر صلى اللَّه علیه و آله و سلّم و ویژگیها و اهداف او)
و گواهى مىدهم که پدرم محمد صلى اللَّه علیه و آله و سلّم بنده و فرستاده اوست، پیش از آنکه او را بفرستد، برگزید و پیش از آنکه او را بیافریند، براى این مقام نامزد فرمود و قبل از بعثتش او را انتخاب نمود در آن روز که بندگان در عالم غیب پنهان بودند، و در پشت پردههاى هول انگیز نیستى پوشیده و به آخرین سرحد عدم مقرون بودند.
این، به خاطر آن صورت گرفت که خداوند از آینده آگاه بود، و به حوادث جهان احاطه داشت و مقدرات را به خوبى مىدانست او را مبعوث کرد تا فرمانش را تکمیل کند و حکمش را اجرا نماید و مقدرات حتمىاش را نفوذ بخشد.
هنگامى که مبعوث شد، امتها را مشاهده کرد که مذاهب پراکندهاى را برگزیدهاند، گروهى بر گرد آتش طواف مىکنند و گروهى در برابر بتها سر تعظیم فرود آوردهاند و با این که با فطرت خود خدا را شناختهاند، او را انکار مىکنند.
خداوند به نور محمد صلى اللَّه علیه و آله و سلّم ظلمتها را برچید، و پردههاى ظلمت را از دلها کنار زد و ابرهاى تیره و تار را از مقابل چشمها برطرف ساخت.
او براى هدایت مردم قیام کرد و آنها را از گمراهى و ضلالت رهائى بخشید و چشمهایشان را بینا ساخت و به آئین محکم و پابرجاى اسلام رهنمون گشت و آنها را به راه راست دعوت فرمود. سپس خداوند او را با نهایت محبت و اختیار خود و از روى رغبت و ایثار قبض روح کرد، سرانجام او از رنج این جهان آسوده شد و هم اکنون در میان فرشتگان و خشنودى پروردگار غفار و در جوار قرب خداوند جبار قرار دارد. درود خداوند بر پدرم پیامبر صلى اللَّه علیه و آله و سلّم امین وحى و برگزیده او از میان خلایق باد، و سلام بر او و رحمت خدا و برکاتش.
بخش سوم (اهمیت کتاب اللَّه و اسرار و فلسفه احکام)
سپس رو به اهل مجلس کرد و مسئولیت سنگین مهاجران و انصار را بر شمرد و فرمود:
شما اى بندگان خدا! مسئولان امر و نهى پروردگار و حاملان دین و وحى او هستید و نمایندگان خدا بر خویشتن و مبلغان او به سوى امتها مىباشید پاسدار حق الهى در میان شما، و حافظ پیمان خداوند که در دسترس همه شماست و آنچه پیامبر صلى اللَّه علیه و آله و سلّم بعد از خود در میان امت به یادگار گذارده «کتاب اللَّه ناطق» و قرآن صادق و نور آشکار و روشنائى پر فروغ او است.
کتابى که دلائلش روشن، باطنش آشکار، ظواهرش پرنور و پیروانش پرافتخار.
کتابى که عاملان خود را به بهشت فرا مىخواند و شنوندگانش را به ساحل نجات رهبرى مىکند، از طریق آن به دلائل روشن الهى مىتوان نائل گشت و تفسیر واجبات او را دریافت و شرح محرمات را در آن خواند و براهین روشن و کافى را بررسى کرد و دستورات اخلاقى و آنچه مجاز و مشروع است در آن مکتوب یافت:
«روزه» را عامل تثبیت اخلاص.
«حج» را وسیله تقویت آئین اسلام.
«عدالت» را مایه هماهنگى و پیوند دلها.
«اطاعت» ما را باعث نظام ملت اسلام.
«امامت» را امان از تفرقه و پراکندگى.
«جهاد» را موجب عزت اسلام.
«صبر» را وسیلهاى براى جلب پاداش حق.
«امر به معروف» را وسیلهاى براى اصلاح تودههاى مردم.
«نیکى به پدر و مادر» را موجب پیشگیرى از خشم خدا.
«صله رحم» را وسیله افزایش جمعیت و قدرت.
«قصاص» را وسیله حفظ نفوس.
«وفاء به نذر» را موجب آمرزش.
«جلوگیرى از کم فروشى» را وسیله مبارزه با کمبودها.
«نهى از شرابخوارى» را سبب پاکسازى از پلیدیها.
«پرهیز از تهمت و نسبتهاى ناروا» را حجابى در برابر غضب پروردگار.
«ترک دزدى» را براى حفظ عفت نفس و ...
«تحریم شرک» را براى اخلاص بندگى و ربوبیت حق.
اکنون که چنین است تقواى الهى پیشه کنید، آن چنان که شایسته مقام او است و از مخالفت فرمانش بپرهیزید و تلاش کنید که مسلمان از دنیا بروید.
خدا را در آنچه امر یا نهى فرموده اطاعت کنید، و راه علوم و آگاهى را پیش گیرید، چرا که:
«از میان بندگان خدا، تنها عالمان و آگاهان از او مىترسند و احساس مسئولیت مىکنند».
بخش چهارم (بیان موضع خود در برابر نظام حاکم)
سپس فرمود: «ایّها النّاس اعلموا انّی فاطمة و ابى محمّد صلى اللَّه علیه و آله و سلّم اقول عودا و بدوا و لا اقول ما اقول غلطا و لا افعل ما افعل شططا ..».
اى مردم! بدانید من فاطمهام، و پدرم محمد است که صلوات و درود خدا بر او و خاندانش باد آنچه من مىگویم غلط نمىگویم و در اعمالم راه خطا نمىپویم. پیامبرى از میان شما برخاست و به سوى شما آمد که از رنجهاى شما رنج مىبرد و به هدایت شما علاقه وافر داشت و نسبت به مؤمنان مهربان و رحیم بود.
هر گاه نسبت او را بجوئید مىبینید او پدر من بوده است نه پدر زنان شما! و برادر پسر عموى من بوده است نه برادر مردان شما! و چه پرافتخار است این نسب، درود خدا بر او و خاندانش باد.
آرى او آمد و رسالت خویش را به خوبى انجام داد و مردم را به روشنى انذار کرد، از طریقه مشرکان روى برتافت و بر گردنهایشان کوبید و گلویشان را فشرد، تا از شرک دست بر دارند و در راه توحید گام بگذارند.
او همواره با دلیل و برهان و اندرز سودمند مردم را به راه خدا دعوت مىکرد بتها را درهم مىشکست، و مغزهاى متکبران را مىکوبید، تا جمع آنها متلاشى شد و تاریکىها بر طرف گشت صبح فرا رسید و حق آشکار شد، نماینده دین به سخن در آمد و زمزمههاى شیاطین خاموش گشت، افسر نفاق بر زمین فرو افتاد، گرههاى کفر و اختلاف گشوده شد و شما زبان به کلمه اخلاص «لا اله الا اللَّه» گشودید، در حالى که گروهى اندک و تهى دستى بیش نبودید! آرى شما در آن روز بر لب پرتگاه آتش دوزخ قرار داشتید و از کمى نفرات همچون جرعهاى براى شخص تشنه و یا لقمهاى براى گرسنه، و یا شعله آتشى براى کسى که شتابان به دنبال آتشى مىرود، بودید و زیر دست و پاها له مىشدید! در آن ایام آب نوشیدنى شما متعفن و گندیده بود، و خوراکتان برگ درختان! ذلیل و خوار بودید و پیوسته از این مىترسیدید که دشمنان زورمند شما را بربایند و ببلعند! اما خداوند تبارک و تعالى شما را به برکت محمد صلى اللَّه علیه و آله و سلّم بعد از آن همه ذلت و خوارى و ناتوانى نجات بخشید، او با شجاعان درگیر شد و با گرگهاى عرب و سرکشان یهود و نصارى پنجه در افکند، ولى هر زمان آتش جنگ را برافروختند خدا آن را خاموش کرد. و هر گاه شاخ شیطان نمایان مىگشت و فتنههاى مشرکان دهان مىگشود، پدرم برادرش على (علیه السلام) را در کام آنها مىافکند و آنها را به وسیله او سرکوب مىنمود و او هرگز از این مأموریتهاى خطرناک باز نمىگشت، مگر زمانى که سرهاى دشمنان را پایمال مىکرد و بینى آن را به خاک مىمالید! او، (على) (علیه السلام) بر اثر تلاش در راه خدا خود را به مشقت و رنج افکند و در امر خدا کوشا، به رسول خدا نزدیک، سرورى از اولیاء خدا بود، همواره دامن به کمر زده، نصیحتگر، تلاشگر، و کوششکننده بود، و شما در آن هنگامه در آسایش زندگى مىکردید، در مهد امن متنعم بودید و منتظر این که چرخ روزگار بر علیه ما آغاز شود و گوش به زنگ اخبار بودید هنگام کارزار عقبگرد مىکردید و به هنگام نبرد فرار مىنمودید.
بخش پنجم (طوفانى که بعد از پیامبر صلى اللَّه علیه و آله و سلّم برخاست)
اما هنگامى که خداوند سراى پیامبران را براى پیامبرش برگزید و جایگاه برگزیدگانش را منزلگاه او ساخت، کینههاى درونى و آثار نفاق در میان شما ظاهر گشت، و پرده دین کنار رفت و گمراهان به صدا در آمدند و گمنامان فراموش شده سر بلند کردند و نعرههاى باطل برخاست و در صحنه اجتماع شما به حرکت در آمدند.
شیطان سرش را از مخفیگاه خود بیرون کرد و شما را به سوى خود دعوت نمود و شما را آماده پذیرش دعوتش یافت و منتظر فریبش! سپس شما را دعوت به قیام کرد و سبکبار براى حرکت یافت! شعلههاى خشم و انتقام را در دلهاى شما بر افروخت و آثار غضب در شما نمایان گشت.
و همین امر سبب شد بر غیر شتر خود علامت نهید، و در غیر آبشخور خود وارد شوید و به دنبال چیزى رفتید که از آن شما نبود و در آن حقى نداشتید و سرانجام به غصب حکومت پرداختید، در حالى که هنوز از رحلت پیامبر چیزى نگذشته بود، زخمهاى مصیبت ما وسیع و جراحات قلبى ما التیام نیافته و حتى هنوز پیامبر صلى اللَّه علیه و آله و سلّم به خاک سپرده نشده بود بهانه شما این بود که «مىترسیم فتنهاى برپا شود!» و چه فتنهاى از این بالاتر که در آن افتادید و همانا دوزخ به کافران احاطه دارد چه دور است این کارها از شما! راستى چه مىکنید؟ و به کجا مىروید؟ با این که کتاب خدا قرآن در میان شماست، همه چیزش پرنور، نشانههایش درخشنده، نواهیش آشکار، اوامرش واضح، اما شما آن را پشت سر افکندهاید! آیا از آن راه برتافتهاید؟ یا به غیر آن حکم مىکنید؟ آه که ستمکاران جانشین بدى را براى قرآن برگزیدند (و هر کس آئینى غیر از اسلام را انتخاب کند هرگز از او پذیرفته نخواهد شد و در آخرت از زیانکاران است).
بخش ششم (داستان غصب فدک و بهانههاى غاصبان و پاسخهاى کوبنده آن)
آرى شما ناقه خلافت را در اختیار گرفتید، حتى این اندازه صبر نکردید که رام گردد و تسلیمتان شود، ناگهان آتش فتنهها را برافروختید و شعلههاى آن را به هیجان در آوردید و نداى شیطان اغواگر را اجابت نمودید و به خاموش ساختن انوار تابان آئین حق و از میان بردن سنتهاى پیامبر پاک الهى پرداختید.
به بهانه گرفتن کف- از روى شیر، آن را به کلى تا ته مخفیانه نوشیدید- ظاهرا سنگ دیگران را بر سینه مىزدید اما باطنا در تقویت کار خود بودید.
براى منزوى کردن خاندان و فرزندان او به کمین نشستید، ما نیز چارهاى جز شکیبایى ندیدیم، همچون کسى که خنجر بر گلوى او و نوک نیزه بر دل او نشسته باشد!
و انتم تزعمون الان ان لا ارث لنا؟ أَ فَحُکْمَ الْجاهِلِیَّةِ یَبْغُونَ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُکْماً لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ؟
«1». عجب این که شما چنین مىپندارید که خداوند ارثى براى ما قرار نداده- و ما از پیامبر صلى اللَّه علیه و آله و سلّم ارث نمىبریم- (آیا از حکم جاهلیت پیروى مىکنید؟ چه کسى حکمش از خدا بهتر است براى آنها که اهل یقینند)؟! آیا شما این مسائل را نمىدانید؟ آرى مىدانید و همچون آفتاب براى شما روشن است که من دختر اویم.
«ایّها المسلمون أ غلب علی إرثی؟ یا بن ابى قحافه! ا فی کتاب اللَّه ان ترث اباک و لا ارث من ابى؟ لَقَدْ جِئْتِ شَیْئاً فَرِیًّا»
. شما اى مسلمانان! آیا باید ارث من به زور گرفته شود، اى پسر ابى قحافه به من پاسخ بده، آیا در قرآن است که تو از پدرت ارث ببرى ولى من از پدرم ارثى نبرم؟
چه سخن ناروائى؟!! و در داستان یحیى بن زکریا مىگوید: خداوندا فرزندى نصیب من کن که از من و از آل یعقوب ارث ببرد».
و نیز مىفرماید: «خویشاوندان در ارث بردن از یک دیگر اولى هستند».
و نیز مىفرماید: «خداوند به شما در باره فرزندانتان توصیه مىکند که سهم پسران دو برابر سهم دختران است».
و نیز فرموده: «اگر کسى مالى از خود بگذارد، براى پدر و مادر و بستگان به طرز شایسته وصیت کند، این بر همه پرهیزگاران حق است».
شما چنین پنداشتید که من هیچ بهره و ارثى از پدرم ندارم؟ و هیچ نسبت و خویشاوندى در میان ما نیست؟! آیا خداوند آیهاى مخصوص شما نازل کرده است که پدرم را از آن خارج ساخته؟
یا مىگویید: پیروان دو مذهب از یک دیگر ارث نمىبرند و من با پدرم یک مذهب نداریم؟!!
یا اینکه شما به عام و خاص قرآن از پدرم و پسر عمویم آگاهترید؟! حال که چنین است پس بگیر آن- ارث مرا- که همچون مرکب آماده و مهار شده آماده بهرهبردارى است و بر آن سوار شو ولى بدان در قیامت تو را دیدار مىکنم و باز خواست مىنمایم و در آن روز چه جالب است که داور خدا است و مدعى تو محمد صلى اللَّه علیه و آله و سلّم و موعد داورى، رستاخیز و در آن روز باطلان زیان خواهند دید، اما پشیمانى به حال شما سودى نخواهد داشت! بدانید: «هر چیزى جایگاهى دارد و قرارگاهى، و به زودى مىدانید» «1».
«چه کسى عذاب خوارکننده به سراغش مىآید و کیفر جاویدان دامانش را مىگیرد!» «2».
بخش هفتم: (استمداد از طایفه انصار)
سپس بانوى اسلام گروه انصار را مخاطب ساخته و با آهنگى رسا و محکم و کوبنده ادامه سخن داد و چنین فرمود: اى جوانمردان و اى بازوان توانمند ملت و یاران اسلام! این نادیده گرفتن حق مسلم من از سوى شما چیست؟ این چه تغافلى است که در برابر ستمى که بر من وارد شده نشان مىدهید؟! آیا رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلّم پدرم نمىفرمود:
«المرء یحفظ فی ولده»: (احترام هر کس در مورد فرزندان او باید نگاهداشت)؟ چه زود اوضاع را دگرگون ساختید و چه با سرعت به بیراهه گام نهادید، با این که توانائى بر احقاق حق من دارید، و نیروى کافى بر آنچه مىگویم در اختیار شماست.
آیا مىگوئید: محمد صلى اللَّه علیه و آله و سلّم از دنیا رفت و با مردن او همه چیز تمام شد، و خاندان او باید به دست فراموشى سپرده شوند و سنتش پایمال گردد.
آرى مرگ او مصیبت و ضربه دردناکى بر جهان اسلام، فاجعه سنگینى است که بر همه، غبار غم فرو ریخت و شکافش هر روز آشکارتر، و گسستگى آن دامنهدارتر، و وسعتش فزونتر مىگردد زمین از غیبت او تاریک و ستارگان براى مصیبتش بىفروغ و امیدها به یأس مبدل گشت کوهها متزلزل گردید، احترام افراد پایمال شد و با مرگ او حرمتى باقى نماند! به خدا سوگند این حادثهاى است عظیم و مصیبتى است بزرگ، و ضایعهاى است جبران ناپذیر، ولى فراموش نکنید اگر پیامبر صلى اللَّه علیه و آله و سلّم رفت قرآن مجید قبلا از آن خبر داده بود، همان قرآنى که پیوسته در خانههاى شماست و صبح و شام با صداى بلند و فریاد و- یا- آهسته و با الحان مختلف در گوش ما خوانده مىشود، پیامبران پیشین نیز قبل از او با این واقعیت روبرو شده بودند، چرا که مرگ، فرمان تخلف ناپذیر الهى است.
آرى قرآن صریحا گفته بود:
«محمد صلى اللَّه علیه و آله و سلّم تنها فرستاده خدا بود، و قبل از او رسولان دیگرى آمدند و رفتند، آیا اگر او بمیرد و یا کشته شود، شما بر پاشنه پا مىچرخید و به عقب برمىگردید- و با آئین اسلام وداع گفته رو به خرافات و مظالم جاهلیت مىآورید؟- هر کس به عقب باز گردد به خداوند زیانى نمىرساند و خداوند به زودى پاداش سپاسگزاران را مىدهد».
عجبا! اى فرزندان «قیله» «1» آیا ارث من باید پایمال گردد و شما آشکارا مىبینید و مىشنوید و در جلسات و مجمع شما این سخن گفته مىشود و اخبارش را به خوبى به شما مىرسد و باز هم خاموش نشستهاید؟ با این که داراى نفرات کافى و تجهیزات و نیروى وسیع و سلاح و سپر هستید، دعوت مرا مىشنوید و لبیک نمىگوئید؟ و فریاد من در میان شما طنین افکن است و به فریاد نمىرسید؟ با این که شما در شجاعت زبانزد مىباشید و در خیر و صلاح معروفید، و شما برگزیدگان اقوام و قبائل هستید. با مشرکان عرب پیکار کردید و رنجها و محنتها را تحمل نمودید، شاخهاى گردنکشان را درهم شکستید و با جنگجویان بزرگ دست و پنجه نرم کردید، و شما بودید که پیوسته با ما حرکت مىکردید و در مسیرها قرار داشتید، دستورات ما را گردن مىنهادید و سر بر فرمان ما داشتید تا آسیاى اسلام بر محور وجود خاندان ما به گردش درآمد، و شیر در پستان مادر روزگار فزونى گرفت، نعرههاى شرک در گلوها خفه شد و شعلههاى دروغ فرو نشست، آتش کفر خاموش گشت و دعوت به پراکندگى متوقف شد و نظام دین محکم گشت.
پس چرا بعد از آن همه بیانات قرآن و پیامبر صلى اللَّه علیه و آله و سلّم امروز حیران ماندهاید؟ چرا حقایق را بعد از آشکار شدن مکتوم مىدارید و پیمانهاى خود را شکستهاید، و بعد از ایمان راه شرک پیش گرفتهاید؟
أَ لا تُقاتِلُونَ قَوْماً نَکَثُوا أَیْمانَهُمْ وَ هَمُّوا بِإِخْراجِ الرَّسُولِ وَ هُمْ بَدَؤُکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ أَ تَخْشَوْنَهُمْ فَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَوْهُ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ «1».
آگاه باشید من چنین مىبینم که شما رو به راحتى گذاردهاید، و عافیت طلب شدهاید، کسى را که از همه براى زعامت و اداره امور مسلمین شایستهتر بود دور ساختید و به تن پرورى و آسایش در گوشه خلوت تن دادهاید و از فشار و تنگناى مسئولیتها به وسعت بىتفاوتى روى آوردید.
آرى آنچه را از ایمان و آگاهى در درون داشتید بیرون افکندید و آب گوارائى را که نوشیده بودید به سختى از گلو بر آوردهاید! اگر فراموش نکرده باشید، خداوند مىفرماید:
إِنْ تَکْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِیٌّ حَمِیدٌ «2».
(اگر شما و تمام مردم روى زمین کافر شوند به خدا زیانى نمىرسانند، چرا که خداوند بىنیاز و غنى و حمید است).
بدانید و آگاه باشید من آنچه را باید بگویم گفتم، با این که به خوبى مىدانم ترک یارى حق با گوشت و پوست شما آمیخته و عهدشکنى قلب شما را فراگرفته است ولى چون قلبم از اندوه پر بود و احساس مسئولیت شدیدى مىکردم کمى از غمهاى درونیم بیرون ریخت و اندوهى که در سینهام موج مىزد خارج شد تا با شما اتمام حجت کنم و عذرى براى احدى باقى نماند.
اکنون که چنین است این مرکب خلافت و آن فدک، همه از آن شما، محکم بچسبید و رها نکنید ولى بدانید این مرکبى نیست که بتوانید راه خود را بر آن ادامه دهید، پشتش زخم و کف پایش شکافته است.! داغ ننگ بر آن خورده و از غضب خداوند نشانه دارد و رسوائى ابدى همراه آن، و سرانجام به آتش افروخته خشم الهى که دلها را در بر مىگیرد، خواهید پیوست! فراموش نکنید آنچه را انجام مىدهید در برابر خدا است.
«وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ: (و ستمگران به زودى مىفهمند به چه سرنوشتى گرفتار مىشوند).
«و انا ابنة نذیر لکم بین یدى عذاب شدید فاعملوا انّا عاملون و انتظروا انّا منتظرون».
(من دختر پیامبرى هستم که شما را در برابر عذاب شدید انذار کرد، آنچه از دست شما بر مىآید انجام دهید.
ما نیز به وظیفه الهى خود عمل خواهیم کرد، شما منتظر باشید ما نیز منتظریم! خطبه آتشین و تکان دهنده حضرت فاطمه (علیها السلام) چنان دهشت و وحشتى در دلها ایجاد کرد که بغض گلوها را گرفت اشک در چشمها حلقه زد و یک جنبش پنهانى در جوانان اسلام پیدا شد و بیم شورش و انقلابى مىرفت.
ابو بکر در این مجلس سخت بیمناک شد و چون تصمیم داشت نقشه خود را اجرا کند در این موقع چارهاى جز معذرت نداشت، لذا از دختر پیغمبر صلى اللَّه علیه و آله و سلّم معذرت خواست، اما روایت خود را که خبر واحد بوده و همه روات از او نقل کردهاند تکرار کرد، گفت: من شنیدهام که پیغمبر فرمود:
«نحن معاشر الأنبیاء لا نورّث ذهبا و لا دارا و لا عقارا و انّما نورّث الکتاب و الحکمة و العلم و النّبوّة»
البته حدیث عدم ارث گذاردن پیامبران به شکل دیگر و به معنى دیگر است نه آن گونه که غاصبان فدک نقل کردهاند، زیرا در منابع دیگر حدیث چنین نقل شده:
انّ الأنبیاء لم یورّثوا دینارا و لا درهما و لکن ورثوا العلم فمن اخذ منه اخذ بحظّ وافر»
«1». پیامبران درهم و دینارى از خود به یادگار نگذاردند، بلکه میراث پیامبران علم و دانش بود، هر کس از علم و دانش آنها سهم بیشترى بگیرد ارث بیشترى را برده است.
این ناظر به میراث معنوى پیامبران است و هیچ گونه ارتباطى با ارث اموال آنها ندارد.
این همان است که در روایات دیگر آمده:
«ان العلماء ورثة الأنبیاء»
«2». (دانشمندان وارثان پیامبرانند).
و اگر این حدیث صحیح بود چگونه هیچ یک از همسران پیامبر صلى اللَّه علیه و آله و سلّم آن را نشنیده بودند و سراغ خلیفه آمدند و سهم خود را از میراث پیامبر صلى اللَّه علیه و آله و سلّم مطالبه کردند «3».
اگر این حدیث صحیح بود چرا سرانجام خلیفه طى نامهاى دستور داد فدک را به فاطمه بازگردانند نامهاى که عمر آن را گرفت و پاره کرد «4» و چرا و چرا؟!
الطرائف-ترجمه داود الهامى، ص: 409تا421