

«احتجاج امیرالمومنین در باره توحید خداوند و تنزیه پروردگار از آنچه سزاوار» «مقام اولوهیّت نبوده و مخصوص مخلوق است؛ از جبر و تشبیه و حرکت و متغیّر شدن» «و زوال و از حالى به حال دیگر منتقل گشتن، که در ضمن کلمات و محاورات خود بیان فرموده است»
حمد و ستایش مخصوص خداوندى است که ستایشگران از مدحش عاجزند و حسابگران زبردست نعمتهاى او را احصاء نتوانند کرد، و حقّ انعام و احسان او را افراد مراقب و کوششکنندگان هر چند خود را خسته کنند نتوانند نمود. پروردگارى که به علوّ همّت و بلند بودن مقصد نتوان ذات پاک او را درک کرد، و به وسیله تعمّق افکار و کنجکاوى عقول نشود به حقیقت او رسید، خداوندى که براى صفات او حدّ معیّن و مقدار محدودى نیست، و اوصاف او را نشود با لفظ و بیان معرّفى کرد، و براى صفات او وقت ممتد و مدّت و زمان معیّنى نباشد. مخلوقات را با قدرتش آفرید، بادها را با رحمتش به حرکت در آورد، و اضطراب و لرزش زمین را به وسیله کوهها، آرامش بخشید. آغاز دین؛ شناختن پروردگار جهانیان است، و کمال معرفتش تصدیق ذات او، و کمال تصدیق ذاتش، توحید و شهادت بر یگانگى اوست، و کمال توحید و شهادت بر یگانگیش اخلاص است، و کمال اخلاصش آن است که وى را از صفات ممکنات پیراسته دارند،چه اینکه هر صفتى گواهى مىدهد که غیر از موصوف است و هر موصوفى شهادت مىدهد که غیر از صفت است، آن کس که خداى را به صفتى وصف کند وى را به چیزى مقرون دانسته، و آن کس که وى را مقرون به چیزى قرار دهد، تعدّد در ذات او قائل شده، و هر کس تعدّد در ذات او قائل شود، اجزایى براى او تصوّر کرده، و هر کس اجزایى براى او قائل شود وى را نشناخته است.
و کسى که او را نشناسد بسوى او اشاره مىکند، و هر کس به سویش اشاره کند، برایش حدّى تعیین کرده، و آنکه او را محدود بداند وى را به شمارش آورده و آن کس که بگوید: خدا در کجا است؟ وى را در ضمن چیزى تصوّر کرده، و هر کس بپرسد بر روى چه قرار دارد؟ جایى را از او خالى دانسته، همواره بوده است و از چیزى به وجود نیامده، و وجودى است که سابقه عدم براى او نیست، با همه چیز هست امّا نه اینکه قرین آن باشد، و مغایر با همه چیز است، امّا نه اینکه از آن بیگانه و جدا باشد، انجام دهنده است، امّا نه به آن معنى که حرکات و ابزارى داشته باشد، بینا است حتّى در آن زمانى که موجود قابل رؤیتى وجود نداشت، تنها است زیرا کسى وجود نداشته تا به او انس گیرد، و از فقدانش ترسان و ناراحت شود. پروردگار متعال خلق را ایجاد نمود و بدون نیاز به اندیشه، و فکر و استفاده از تجربه، آفرینش را آغاز کرد، و بىآنکه حرکتى ایجاد کند و تصمیم آمیخته با اضطرابى در او راه داشته باشد، جهان را ایجاد نمود، پدید آمدن هر یک از موجودات را به وقت مناسب خود موکول ساخت و در میان موجودات، با طبایع متضادّ هماهنگى برقرار نموده و در هر کدام؛ طبیعت و غریزه مخصوص به خودشان آفرید، و آن غرایز را ملازم و همراه آنها گردانید،او پیش از آنکه آنان را بیافریند؛ از تمام جزئیّات و جوانب آنها آگاه بود، و به حدود و پایان آنها احاطه داشت و به اسرار درون و برون آنها آشنا بود.
و آن حضرت در خطبه دیگرى فرمود:
ابتداى عبادت و بندگى پروردگار متعال معرفت و شناخت به او است، و ریشه و اساس معرفت خدا توحید است، و نظام و استوارى توحید متوقّف است بر نفى صفات از او، منزّه است خداوند که صفات در او حلول کند، زیرا به حکم عقل هر که در او صفاتى حلول کند مخلوق و مصنوع است، و نیز به حکم عقل دریافته مىشود که خداوند جلّ جلاله خالق است نه مخلوق، و توسّط صنایع و مخلوقات به وجود آفریننده و خالق آنها هدایت یافته و با کمک عقل و تفکّر توفیق معرفت را پیدا مىکنیم، و روى فکر و از راه تدبّر؛ حجّت و برهان وجود او ثابت مىگردد. خداوند مخلوقات را نشاندهنده و نماینده خود قرار داده، و به وسیله آنها از خود پردهبردارى کرده است، او خداى یکتا و متفرّد در ازلیّت بوده و در آن مقام تنها و بىشریک گشته، و از لحاظ ربوبى هیچ نظیر و مثلى ندارد. خداوند از لحاظ اینکه اشیاء متخالف و متضادّ را بوجود آورده است دریافته شود که او را ضدّى نیست، و از اینکه میان مخلوقات تقارن (نظیر داشتن و نزدیک به هم شدن) هست معلوم مىشود که براى او قرین و نظیرى نباشد.
و حضرت علىّ علیه السّلام در خطبه دیگرى فرمود:
دلیل خداوند آیات او است، و وجود او یگانه برهان هستى او است، و معرفت و شناخت او توحید اوست، و توحید خداوند تمییز و جدا کردن او از مخلوقات است، و منظور از تمییز و جدا کردن جدائى وصفى و امتیاز در صفات است نه جدائى و فاصله زمانى و یا مکانى، او پروردگار و آفریننده توانا بوده و عارى از هر خالقى است، آنچه به خیال و تصوّر آید ذات حقّ تعالى بر خلاف تصوّر و خیال ما مىباشد.
سپس فرمود: آنکه ذات و حقیقتش شناخته مىشود خدا نیست، و خداوند از راه دلیل و برهان شناخته شده و توسّط معرفت به آثار او پى به وجود او مىبریم.
و حضرت أمیر المؤمنین علىّ علیه السّلام در خطبه دیگرى فرمود:
حدّ و اندازهاى برایش متصوّر نیست و به حساب و شمارش در نمىآید، زیرا ابزار دلیل بر محدودیت خویشند و وسائل و آلات به مانند خود اشاره مىکنند. همین که مىگوییم موجودات «از فلان وقت» پیدا شدهاند آنها را از قدیم بودن منع کردهایم و این که مىگوییم «قطعا» به وجود آمدهاند آنها را از ازلى بودن ممنوع ساختهایم، و هنگامى که گفته مىشود «اگر چنین بود» کامل مىشد دلیل آن است که موجودات به تمام معنى کامل نیستند.
با آفرینش موجودات؛ آفریننده آنها در برابر عقول تجلّى کرد و از همین نظر است که از دیدهاشان با چشمهاى ظاهر مبرّا و پیراسته است و قوانین «حرکت» و «سکون» بر او جریان ندارد، زیرا چگونه مىتواند چنین باشد در صورتى که او خود «حرکت» و «سکون» را ایجاد کرده است؟ و چگونه ممکن است آنچه را آشکار ساخته در خودش اثر بگذارد؟ و مگر مىشود که خود تحت تأثیر آفریده خویش قرار گیرد؟ اگر چنین شود ذاتش تغییر مىپذیرد و کنه وجودش تجزیه مىگردد و ازلى بودنش ممتنع مىشود و هنگامى که آغازى برایش معیّن شد انتهایى نیز خواهد داشت. و لازمه این آغاز و انجام؛ نقصان و عدم تکامل خواهد بود. که نقصان داشتن دلیل مسلّم مخلوق بودن است و خود دلیل وجود خالقى دیگر مىشود نه این که خود آفریدگار باشد و سرانجام از این دایره که هیچ چیز در او مؤثّر نیست و زوال و تغییر و افول در او راه ندارد، خارج مىگردد. کسى را نزاده که خود نیز مولود باشد و از کسى زاده نشده تا محدود به حدودى گردد؛ برتر از آن است که فرزندانى پذیرد و پاکتر از آن است که گمان آمیزش با زنان در باره او رود. دست اندیشههاى بلند به دامن کبریائیش نرسد تا در حدّ و نهایتى محدودش کند و تیزهوشى هوشمندان نتواند نقش او را در خیال تصوّر نماید، حواسّ از درکش عاجزند و دستها از دسترسى و لمسش قاصرند، تغییر و دگرگونى در او راه ندارد و گذشت زمان برایش هیچ گونه تبدیل و دگرگونى به وجود نیاورد، آمد و شد شبها و روزها وى را کهنه و سالخورده نسازند و روشنایى و تاریکى او را دستخوش تغییر قرار ندهند او به هیچ یک از اجزاء و جوارح و اعضاء؛ و نه بر عرضى بر اعراض و نه به تغایر و ابعاض به هیچ کدام وصف نگردد، برایش حدّ و نهایتى گفته نشود و انقطاع و انتهایى ندارد. اشیاء به او احاطه ندارند تا وى را بالا برند و یا پایین آورند و نه چیزى او را حمل مىکند که او را به جانبى متمایل یا ثابت نگهدارد، نه در درون اشیاء است و نه در بیرون آنها. خبر مىدهد امّا نه با کام و زبان، مىشنود ولى نه به واسطه دستگاه شنوایى که از مجرا، استخوانها و پردهها تشکیل شده، سخن مىگوید، نه این که تلفّظ کند، همه چیز را حفظ مىکند ولى نه با قوّة حافظه، اراده مىکند امّا نه اینکه داراى ضمیرى باشد، دوست مىدارد و خشنود مىشود امّا نه از روى رقّت قلب، دشمن مىدارد و به خشم مىآید امّا نه از روى ناراحتى و رنج و مشقّت، به هر چه اراده کند مىفرماید: «باش پس بلادرنگ موجود مىشود» «1» امّا گفتن کلمه «باش» نه صوتى است که در گوشها نشیند و نه فریادى است که شنیده شود، بلکه سخن خدا همان کارى است که ایجاد مىکند و پیش از او چیزى وجود نداشته و اگر بود خداى دومى مىبود!. شایسته نیست گفته شود: پس از نبودن پیدایش یافته. که در این صورت صفات محدثات بر او جریان مىیابد و بین او و حوادث تفاوتى نمانده، و هیچ گونه برترى بین او و مخلوقات نخواهد بود و در نتیجه صانع و مصنوع و آن که از عدم به وجود آمده با آن که موجودات را از نیستى به هستى آورده یکسان گردند. مخلوقات را بدون الگو و نمونهاى که از غیرش گرفته باشد آفرید و در خلقت آنها از احدى استعانت نجست. زمین را ایجاد فرمود و آن را نگهداشت بدون اینکه وى را مشغول سازد و آن را در عین حرکت و بىقرارى قرار بخشیده و آن را بدون هیچ ستون و پایهاى بر پا داشت، و بىهیچ ستون و ارکانى برافراشت و آن را از کژى و فرو ریختن نگاهداشت و از سقوط و درهم شکافتن جلوگیرى کرد؛ میخهایش را محکم؛ کوههایش را پابرجا؛ چشمههایش را جارى و درّههایش را ایجاد نمود، آنچه بنا کرده به سستى نگرائیده و هر چه را توانایى داده ناتوان نگشته است. او با عظمت و سیطره خویش بر زمین مسلّط و با علم و آگاهى خود از باطن و درون آن باخبر و به وسیله عزّت و جلالش بر هر چیز آن برترى دارد، هیچ چیز آن از قلمرو قدرتش خارج نشود و هرگز از فرمانش سر نپیچد تا بتواند بر او چیره گردد و هیچ شتابگرى از چنگ قدرتش نگریزد تا بر او پیشى گیرد، و به هیچ ثروتمندى نیاز ندارد تا به او روزى دهد.تمام کائنات در برابرش خاشع و فرمانبردارند و در قبال عظمتش ذلیل و خوارند؛ هیچ جنبندهاى قدرت فرار از محیط و اقتدارش را ندارد، تا به جانب دیگرى روى آورد، که از سود و زیان او امتناع ورزد؛ مانندى ندارد تا با او همتایى کند. و شبیهى برایش تصوّر نشود تا با او مساوى باشد، هموست که اشیاء را پس از هستى نابود خواهد ساخت، آنچنان که وجودش همچون عدمش گردد. فناء جهان پس از وجود، شگفتآورتر از ایجاد آن از عدم نیست؛ چگونه غیر از این باشد در صورتى که اگر همه موجودات زنده جهان اعمّ از پرندگان، چهارپایان و آن گروه از آنها که شبانگاه به جایگاهشان بر مىگردند و همانها که مشغول چرا هستند و تمامى انواع گوناگون آنها؛ هم آنها که کمهوشند و هم آنها که زیر کند گرد آیند هرگز بر ایجاد پشهاى از عدم، توانایى ندارند و هیچ گاه طریق ایجاد آن را نتوانند شناخت، عقول آنها در راه یافتن به اسرار آفرینش آن متحیّر ماند و نیروهاى آنها ناتوان و خسته شود و پایان گیرد و سرانجام پس از تلاش، شکست خورده و ناتوان بازگردند و اعتراف نمایند که در برابر آفرینش پشهاى درمانده شدهاند و به عجز از ایجاد آن اقرار نمایند و حتّى به ناتوانى خویش از نابود ساختن آن اذعان کنند. تنها خداوند سبحان است که بعد از فناى جهان باقى خواهد ماند و چیز دیگرى با او نخواهد بود همان گونه که پیش از آفرینش جهان بوده؛ بعد از فناى آن نیز خواهد ماند.و به هنگامى که جهان فانى شود؛ وقت، مکان، لحظه و زمان مفهومى نخواهد داشت، اوقات، سرآمدها، ساعات و سالها از بین رفته و معدوم شدهاند. چیزى جز خداوند یکتاى قهّار نیست همان خدایى که همه امور به سوى او بازگشت مىکند، کائنات همان گونه که در آغاز آفرینش از خود قدرتى نداشت به هنگام فنا و نابودى نیز نیروى امتناع نخواهد داشت، چه این که اگر قدرت امتناع داشت بقاء و دوام آنها ادامه مىیافت؛ آفرینش چیزى برایش رنجآور نبوده و در خلقت آنچه آفریده است فرسودگى و خستگى برایش پدید نیامده است. موجودات را براى استحکام حکومتش نیافریده و براى ترس از کمبود و نقصان پدید نیاورده، نه براى کمک گرفتن از آنها در برابر همتایى که ممکن است بر او غلبه یابد و نه براى احتراز از دشمن که به او هجوم آورد، نه به خاطر ازدیاد دوران اقتدار خود و نه پیروزى یافتن و زیادهطلبى بر شریکى که با او قرین است و نه به خاطر رفع تنهایى و ایجاد فتنهها دست به خلقت آنها زده است. سپس موجودات را بعد از ایجاد نابود مىسازد امّا نه به خاطر خستگى از تدبیر و اداره آنها و نه براى اینکه آسایش پیدا کند و نه به جهت رنج و سنگینى که براى او داشتهاند طولانى شدن آنها برایش ملالآور نیست تا به سرعت نابودشان سازد، بلکه خداوند با لطف خود آنها را اداره مىکند و با فرمانش نگاهشان مىدارد و با قدرتش آنها را مستقرّ مىسازد پس همه آنها را بار دیگر بدون اینکه نیازى به آنها داشته باشد باز مىگرداند، ولى نه براى اینکه از آنها کمکى بگیرد و نه براى اینکه از بیم تنهایى با آنها انس گیرد و نه از این جهت که تجربهاى بیندوزد. و نه به خاطر آن که از فقر و نیاز به توانگرى و فزونى رسد و یا از ذلّت و پستى به عزّت و قدرت راه یابد.
احتجاج-ترجمه جعفرى، ج1، ص: 432تا441