
غالباً دیده مىشود زن و شوهرهائى که همدیگر را خیلى دوست دارند ها! خیلى با هم دعوا مىکنند؛ چون توقّع دارد، مرد از این زنش توقّع دارد، چون دوستش دارد، توقّع دارد که تو باید در من فانى بشوى، اطاعت محض کنى! چرا آن کار را کردى؟! چرا آن کار را کردى؟! من دوست نداشتم!
زن نسبت به مرد همین ادّعا را دارد، مىگوید: من دوست دارم تو را در خودم فانى کنم، به مرحله تجاذب معنوى برسانم، این کار را کردى آن کار را کردى، خلاف میل من بود! دعوا مىشود، اینایراد مىکند، آنایراد مىکند، ایرادها زیاد مىشود، روى چى؟ روى هیچى! چون همدیگر را دوست دارند. امّا اگر دوست نداشته باشند ها! هزار تا کار زشت هماین بکند، کار خلاف هم او بکند کَکَش نمىگزد، ربطى به او ندارد.
خوب توجّه کنید! عاشق تا هنگامیکه یک ذرّه از خودیّت در او هست، معشوق او را قبول نمىکند! مىگوید: تو عاشق منى پساین خودپسندى چیست؟! پس چرا غیر من در ذهن تو هست؟ چرا یاد غیر من مىکنى؟!
مثال مىزنند مىگویند: مجنون پشت سرِ لیلى داشت راه مىرفت، لیلى گفت: چیه تو پشت سر من افتادى و دنبال من مىآئى؟! گفت: از تو با جمالتر و زیباتر و نیکوتر در عالم نیست، من عاشق این جمالم! گفت: پس این کیست پشت سر من دارد راه مىآید؟! او که از من قشنگتر است! تا مجنون نگاه کرد او را نگاه کند لیلى یک سیلى آبدارنما به پسگردن او [زد] گفت: اى دروغگوى در عشق! تو به من مىگوئى که از تو زیباتر در دنیا نیست تا من مىگویم او، رویت را آنطرف مىکنى؟! این معنى صدق در عشق است یا نه؟! تو دروغ مىگوئى، تو دروغ مىگوئى! تو عاشق صادق نیستى، عاشق صادق آن است که فانى در معشوق بشود!
دندان پیغمبر در احد شکست، دندان اویس هم در قرَن شکست! این دو روح یکى شده بود؛ یعنى اویس از خود وجود نداشت، هر چه داشت فانى پیغمبر بود. اینقدر مطیع بود که مادرش اجازه نداد زیاد در مدینه بماند، آمد دید پیغمبر نیستند، برگشت و امر خدا را که امر پیغمبر است، و امر مادر که امر پیغمبر و خدا است اطاعت کرد، و تا آخر عمر اویس پیغمبر را ندید! بااین شدّت علاقهاش به پیغمبر! چون این پیغمبر را دوست دارد قوانین پیغمبر رااینطور حفظ مىکند.
قسمتی از سخنرانی علامه طهرانى
