کلام ناب اسلامی | ||
شرحى از کتاب منطق الطیّر عطّار یک حکایتى دارد، خیلى خوب حکایتى است؛جمع شدن پرندگان نزد هُدهُد، و مطالبه سیمرغ را وأمّا کتاب «مَنطِقُ الطَّیْر»: کتابى است درباره مرغان پندارى که جمع شدند؛ و از هُدْهُدْ که لباس طریقت در بر، و تاج حقیقت بر سر دارد؛ و سالیانى همدم و همره و پیک شاه سلیمان بوده است؛ خواستند که: همه أصناف و أنواع حیوانات شاهى دارند؛ و ما شاه نداریم. تو براى ما شاهى مقرّر بفرما. تا همگى در تحت فرمان او باشیم! هُدهُد گفت: ما پرندگان و مرغان، شاهى داریم به نام سیمرغ که در پشت کوه قاف منزل دارد؛ و باید برویم و به او برسیم تا از مزایا و آثار سلطنت و شاهى او بهره مند گردیم ولى منزل او دور است. باید کمر به جدّ و جهد ببندید! و از بیابانهاى طولانى، و هفت وادى خطرناک عبور کنید! چون این هفت وادى طىّ شد، آنجا کوهى است به نام کوه قاف که سلطان مرغان: سیمرغ در آن جا منزل دارد.
در این جا هدهد با بسیارى از طیور که آمده بودند؛ مانند بلبل، و طوطى، و طاووس، و کبک، و باز، و درّاج، و موسیجه، (مرغى است شبیه به فاخته) و تَذَرْو، و قُمرى، و فاخته، و شاهین، و زرّین، و بَطّ و غیرها، گفتگوهائى دارد؛ و در ضمن حکایتها و أمثال و أندرزها أهمیّت مقصود را روشن مىکند. و همچنین به هر یک از آنها مى فهماند: زندگى و عشق و راه شما مختصر و جزئى است و شما گرفتار هوى و هوس هستید؛ و جز با وصول به سیمرغ که سلطان طیور است، کمال براى شما غیر مقدور است. ولیکن حرکت و وصول به آن مستلزم گرسنگى و تشنگى، و عبور از هفت وادى خطرناک است. که بدواً باید فکر خود را بکنید و براى این مقصود عالى همّتى عالى، و سرى نترس، و عزمى متین و استوار، و اراده اى جازم و غیر قابل تغییر داشته باشید! هر یک از این مرغان بهانه اى آوردند، بعضى گفتند: اصلًا سیمرغ وجود خارجى ندارد؛ افسانه اى بیش نیست. زیرا اگر حقیقتى داشت لابدّ تا به حال در این مرور ایّام، یکى از مرغان آن را مى دید؛ هیچ کس ادّعاى رؤیت آن را نکرده است. بعضى گفتند: این راه مشکل است؛ و نتیجه اش هلاکت است. و دلیل بر این آن است که: شاید تا به حال هزاران پرنده به سراغ سیمرغ رفته باشند؛ و یکى از آنها هم نرسیده باشد؛ و همه در این وادى هاى خطرناک جان سپرده باشند. هدهد گفت: جان دادن در راه چنین سلطانى ارزش دارد. اگر مُردیم در طریق عزّ و شرف مُردیم، در راه وصول به جانِ جانان مُردیم؛ و اگر هم زنده ماندیم، به وصال او سرافراز شده ایم، زیرا صفات او چنین و چنان است؛ عقل و خیال هیچ طائر بلندپروازى، به مقام شامخ او نمىرسد و ... هدهد بعد از معرّفى خودش که: من سالها با سلیمان بوده ام؛ و من راهنماى طریقم؛ و حتماً باید با من حرکت کنید، تا از این بَوادى خطیر عبور کنیم؛ و به او برسیم، مى گوید: لیک با من گر شما همره شوید محرم آن شاه و آن درگه شوید وارهید از ننگ خود بینىّ خویش تا کى از تشویش بى دینىّ خویش هر که در وى باخت جان، از خود برست در راه جانان ز نیک و بدپرست جان فشانید و قدم در ره نهید پاى کوبان، سر بدان درگه نهید هست ما را پادشاهى بى خلاف در پس کوهى که هست آن کوه قاف نام او سیمرغ: سلطان طیور او به ما نزدیک ما زو دور دور در حریم عزّت است آرام او نیست حَدِّ هر زبانى نام او صد هزاران پرده دارد بیشتر هم ز نور و هم ز ظلمت پیشتر در دو عالم نیست کس را زَهرهاى کو تواند یافت از وى بهرهاى دائماً او پادشاه مطلق است در کمال عزّ خود، مُستغرق است او به سر ناید ز خود آنجا که اوست کى رسد عقل وجود آنجا که اوست نه بدو رَه، نه شکیبانى ازو صد هزاران خَلق شیدائى ازو وصف او چون کار جان پاک نیست عقل را سرمایه ادراک نیست لا جرم هم عقل و هم جان خیره ماند در صفاتش با دو چشم تیره ماند هیچ دانائى کمال او ندید هیچ بینائى جمال او ندید در کمالش آفرینش ره نیافت دانش از پى رفت و بینش ره نیافت قِسم خَلْقان زان جمال و زان کمال هست اگر بر هم نهى، مُشتى خیال پرواز مرغان، و عبور از هفت وادى، براى وصول به کوه قاف بالاخره مقدارى از مرغان ماندند؛ و مقدارى هم با معیّت و راهنمائى هدهد به پرواز آمدند. در راه بعضى از أصناف آنها، چون به مرغزارى و گلى و گیاهى و آبى رسیدند، پائین آمدند؛ و بعضى چون به دریاچهاى و نیزارى رسیدند، فرود آمدند؛ و همچنین بسیارى از آنها در هر یک از وادى ها درافتادند، و سرنگون شدند. وصولِ سى مرغ به کوه قاف، و یافتن سیمرغ را و بالاخره در نهایت، آن مقدارى که به کوه قاف رسیدند، مجموعاً با خود هدهد، سى مرغ بودند. و چون خوب نظر کردند دیدند که سى مرغ اند که به سیمرغ رسیده اند. آرى آنان که به کعبه مقصود رسیدند؛ و به قصر پادشاه و سلطان طیور و پرندگان درآمدند؛ و حضور یافتند که در دربار با عظمت و حشمت او داخل شوند؛ سى مرغ بودند؛ که خورشید أبدیّت بر آنان بتافت و در برابر آئینه جمال حقّ نما قرار گرفتند. و بیش از عکس رخسار سى مرغ در آن پیدا ننمودند؛ و به حقیقت دریافتند که: سیمرغ با حقیقتشان یکى است؛ و در میان آنها جدائى و دوئیّت نیست. در این حال که همه غرق تحیّر بودند؛ و در بحر تفکّر غوطه ور شدند، و سِرِّ این حقیقت را طلب کردند، از جایگه جواب آمد که: هر که آید، خویشتن بیند درو جان و تن، هم جان و تن بیند درو چون شما سى مرغ اینجا آمدید سى در این آئینه پیدا آمدید در این داستانِ مرغان، شیخ عطّار در یک کتاب ضخیم «منطق الطّیر» که أبیاتش به 4600 بیت مى رسد، تمام اسرار سیر و سلوک راه خدا را با هُدهُد که شیخ رهنماست، و با سیمرغ که حضرت حقّ تعالى است، نشان داده و چگونگى سفر پر رنج و با ملامت سالک را در شاهراه مستقیم وصول به حقّ شرح مى دهد. و با أمثله و حکایات و بیان داستان ها، موانع طریق و شرائط و مُمِدَّات و مُعِدَّات آن را بیان مى کند، از ابتداى سیر تا انتهاى آن عطّار در اینجا، آن هفت وادى که وادی هاى وصول است؛ و قبل از فناء فى الله، باید طىّ شود؛ یعنى وادى طلب، و وادى عشق، و وادى معرفت، و وادى استغناء، و وادى توحید، و وادى حیرت، و وادى فقر و فنا را، اوّلًا به طور خلاصه و سپس مشروحاً شرح مى دهد؛ و خصوصیّات منازل و مراحل را بر مى شمرد؛ و خلاصه آنها این است هست وادىّ طلب، آغاز کار وادى عشق است از آن پس بى کنار بر سِیُم وادى است، آن از معرفت هست چهارم، وادى استغنا صفت هست پنجم وادى توحید پاک پس ششم وادىّ حیرت صَعبناک
هفتمین، وادىّ فقر است و فنا بعد از آن راه و روش نبود تر مفاد مَن عَرَفَ نَفسَه فقد عَرف ربّه عطّار بعد از شرح و بیان این خصوصیّات، بر اساس قول مشهور حضرت رسول الله صلّى الله علیه و آله و سلّم: مَن عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ «خود را بشناس تا خدایت را بشناسى» مطلب را پیاده کرده است. و آنچه در این کتاب بیان شده است؛ طریق معرفت نفس است که ملازم با معرفت حضرت حقّ است جلّ و علا. یعنى اگر خدا را مى خواهى پیدا کنى، خودت را پیدا کن، عیب ما این است که ما خودمان را گم کردیم، خودمان را نشناختیم، دنبال معرفت نفس نرفتیم، ببینیم خودمان کى هستیم؟! هى رفتیم علوم خارج، یکى دکتر شده، یکى فیزیکى شده، یکى شیمیست شده، یکى مهندس فلان شده، یکى عالم شده، یکى من باب مثال عرض مى کنم، مفسّر شده، محدّث شده، یا فقیه شده منهاى عرفان؛ یعنى علم ما چیه؟ هان! خارجى است دیگر؛ ولى این نرفته پیدا کند خودش را، که آخر من کى ام؟! اصلًا خودم، مى دانم خودم کى ام؟! خودم را شناختم و بعد از اینکه از شناخت ذات خودم مستغنى شدم، حالا مى روم دنبال علوم خارجى، خوب مبارک است؛ ولى هنوز من بیچاره، خودم را نشناختم؛ این که: مَنْ عَرَفَ نَفْسَه فَقَدْ عَرَفَ رَبَّه، از نفیسترین کلماتى است که آمده و شواهد عجیب و غریبى دارد، این است که انسان بایستى که خدا را در خود بیابد، در ذات انسان سرّ خداست؛ خدا با ذات انسان معیّت دارد؛ أَیْنَمَا تَکُونُوا فَهُوَ مَعَکُمْ، «هر جا باشید خدا با شماست، با حقیقت شماست.» برو خود را پیدا کن و بشناس! تا خدا را پیدا کنى، سیمرغ یک موجودى خارج از حقیقت نیست، و لذا دیده هم نمى شود و لذا دیده هم نشد دیگر، چون به آن شکل قابل دیدن نیست، ولى حقیقت آن سیمرغ، سى مرغ است؛ برو عبور کن از این مراحل، از این شهوات، از این غفلات، از این چشمه ها، از این آبها، از این لجن زارها، از این مردابها، از این، عرض مى شود که، جیفه ها، تا بتوانى به آن مقام سیمرغ برسى و پیدا کنى. این کنایه از اینکه همیشه انسان باید همّتش بلند باشد، مثل آن سى تا مرغ، گفتند: ما باید برویم، پیدا کنیم؛ این چشمه آنها را گول نزد، این آب آنها را گول نزد، مثلًا طایفه کبوتران که به امثال خودشان مایل بودند، آنها یکجا آمدند پائین، آنها امثال خودشان را دیدند و گول نخوردند؛ امثال انسان در شرف، در مقام، در فلان و اینها، گول نخوردند، هى رفتند، رفتند، رفتند و گفتند که ما مى رویم دنبال سیمرغ پیدا کنیم، آخر تا کى ما به جهالت باقى باشیم؟! آفتاب هم به آنها تابید، اینها هم اعتناء نکردند، رفتند و به مقصد هم رسیدند. حکایت، خیلى حکایت لطیفى هست ها، خیلى لطیف و خوب این معنا را براى انسان مجسّم کرده. نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُم [1]. «خدا را فراموش کردند و خداوند نفس آنها را از یاد آنها برد.» این همین قضیّه مَنْ عَرَفَ نَفْسَه فَقَدْ عَرَفَ رَبَّه، به اصطلاح منطقى عکس- عرض مى شود که- نقیض اوست، که مَنْ عَرَفَ نَفْسَه فَقَدْ عَرَفَ رَبَّه، آیه قرآن، نَسُوا اللَّهَ، اینها خدا را فراموش کردند، خدا نفسهاى آنها را از یادشان برد، یعنى چى؟ یعنى کسى که نفسش از یادش نرود و متوجّه نفسش باشد و عارف به نفسش باشد، این همیشه یاد خداست و به ذکر خداست و به لقاء خداست و به عرفان خداست؛ پس عرفان خدا متّرتب بر چیست؟ شناخت خود انسان است؛ و این راههائى هم که در شریعت مطهّر ذکر شده، اینها همه اش مال همین معناست، معنایش مال این است که پاک کند انسان را، و لذا مى گوئیم که هر عملى که براى خدا باشد آن قبول است، براى خدا یعنى چه؟ یعنى غرضى، مرضى، نیتّى، ریائى، چیزى توى آن نباشد، لله باشد دیگر، این انسان را پاک مى کند و به همان سیمرغ و همان مقصد مى رساند، نماز بخوان! براى طهارت نفس، روزه بگیر! براى طهارت نفس، طهارت نفس، انفاق کن براى طهارت نفس، خدا نمى توانست مثلًا یک مالى بدهد، تمام این فقراى دنیا هم بشوند غنى، چرا به ما مى گوید: باید بروى زحمت بکشى، عرق بریزى؟! آن وقت بروید خمسش را بدهى! خوب این تطهیر است؛ دادن، تطهیر نفس است، انسان به مال علاقه دارد، دادن در راه خدا ها، نه در راه غیر خدا، در راه خدا، این براى خدا دادن است دیگر؛ این براى انسان تطهیر مى آورد، تقرّب مى آورد؛ یا اینکه خدا مگر نمى توانست اراده کند انسان شب هم بلند نشود و در نصفه شب، زمستان سرد، وضو بگیرد، دو رکعت نماز بخواند براى خدا، ولى این کار را گفته بکن، براى اینکه نفس پاک بشود، آلودگیها از بین برود، آنوقت، یکمرتبه ببینیم که عجب! آنچه را که به انسان مى گفتند و آدم خیال مى کرد که این قیامت و لقاء خدا و روحانیّت و معنویّت و اینها همه صحیح بوده است. او به سر ناید ز خود آنجا که اوست کى رسد عقل وجود آنجا که اوست __________________________________________________ [1]سوره الحشر (59) قسمتى از آیه 19. منبع: توحید علمى و عینى، ص: 42 تا 47 متن سخنرانیهاى علامه طهرانى، ص: 88 تا 90 شنبه 94/10/26 .:. 5:56 عصر .:. خادمة الزهراء
نظرات ()
.:. کدنویسی : وبلاگ اسکین .:. گرافیک : ثامن تم .:.
|
||
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبلاگ متعلق به مدیر آن می باشد.
|