سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کلام ناب اسلامی
ثامن تم
طراح قالب
ثامن تـــم

 

از حمّاد بن عثمان نقل است که امام صادق علیه السّلام فرمود: وقتى با أبو بکر بیعت شد و خلافت او بر همه مهاجر و انصار محقّق و ثابت شد، فردى را از جانب خود به سرزمین فدک فرستاده و دستور داد تا نماینده حضرت زهرا علیها السّلام را از آنجا اخراج کند. در پى این اقدام حضرت فاطمه علیها السّلام نزد أبو بکر آمده و فرمود: چرا مرا از ارث پدرى محروم نموده و نماینده‏ام را از انجام بیرون کردى، حال اینکه پدرم آنجا را به دستور خدا براى من قرار داده بود؟
أبو بکر گفت: بر این مطلب شاهد بیاور، آن حضرت نیز امّ ایمن را آورد، و او گفت:پیش از اینکه شهادت و گواهى بدهم باید از تو- اى أبو بکر- بپرسم: تو را به خدا قسم آیا این فرمایش پیامبر را قبول دارى که فرمود: «امّ ایمن یکى از زنان بهشتى است»؟

 

گفت: آرى قبول دارم، گفت: بنا بر این من نیز شهادت مى‏دهم که خداوند عزیز و جلیل بر پیامبر وحى فرستاد که: «حقّ نزدیکانت را بده- روم: 38» پس آن رسول گرامى نیز فدک را به دستور خداوند براى فاطمه قرار داد.
   سپس علىّ علیه السّلام نیز وارد شده و به نفع فاطمه شهادت داد، با دیدن آن أبو بکر نیز مجاب شده و نامه‏اى نوشته و به حضرت زهرا داد، در این حال عمر وارد شده و گفت: این نامه چیست؟ گفت: فاطمه ادّعاى فدک را نموده و امّ ایمن و علىّ براى او شهادت دادند! عمر بن خطّاب نامه را از دست حضرت فاطمه علیها السّلام گرفته و پاره کرد!. حضرت زهرا نیز گریان خارج شده در حالى که مى‏فرمود: هر که نامه مرا پاره کرد خداوند شکمش را پاره کند!.
پس از آن حضرت علىّ علیه السّلام به مسجد آمد و خطاب به أبو بکر- که میان جماعت مهاجر و انصار بود- فرمود: براى چه فاطمه را از میراث پدرى او محروم ساختى حال اینکه او در زمان حیات رسول خدا مالک آن شده بود؟! أبو بکر گفت: این فى‏ء (مال همه) مسلمین است، اگر شهودى را بیاورد که رسول خدا در زمان حیاتش به او بخشیده قبول است و گر نه او هیچ حقّى در فدک ندارد.
حضرت امیر علیه السّلام فرمود: اى أبو بکر، آیا در باره ما خلاف دستور خداوند در باره مسلمانان حکم مى‏کنى؟ گفت: نه این طور نیست، فرمود: اگر در دست یکى از مسلمانان چیزى باشد و من ادّعا کنم که مالک آن هستم، تو از کدامیک از ما درخواست شهود مى‏نمائى؟
 
گفت: معلوم است که فقط از تو طلب شاهد مى‏کنم، فرمود: پس چرا از فاطمه طلب شاهد مى‏کنى؛ با اینکه او فدک را از زمان رسول خدا تصاحب کرده و تا بعد از وفات او نیز مالک آن بوده، حال اینکه از مسلمانان دیگر- که مدّعى هستند- درخواست شاهدى نمى‏کنى؟ أبو بکر ساکت شده و مجاب گشت. عمر گفت: اى علىّ دست از این سخنان بردار، که ما قادر به بحث و احتجاج با تو نیستیم، اگر در اثبات این مالکیّت شاهدانى آوردید که قبول است و گر نه فدک مال همه مسلمین بوده؛ نه تو و نه فاطمه هیچ حقّى در آن ندارید!!. حضرت امیر علیه السّلام فرمود: اى أبو بکر آیا قرآن خوانده‏اى، گفت: آرى، فرمود: به من بگو آیا آیه شریفه
إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراًدر باره ما نازل شده، یا دیگران؟ أبو بکر گفت: بلکه در باره شما نازل شده، فرمود: اى أبو بکر اگر جماعتى گرد آمده و شهادت دهند که فاطمه دخت پیامبر مرتکب فاحشه‏اى شده است تو چه خواهى کرد؟ گفت: مانند زنان دیگر مسلمان حدّ را بر او جارى مى‏سازم، حضرت امیر علیه السّلام فرمود: اى أبو بکر در این صورت در نزد خدا از کافران خواهى بود، گفت: براى چه؟ فرمود: زیرا تو منکر گواهى خداوند بر طهارت او شده و شهادت گروهى از مردمان را پذیرفته‏اى، به همین ترتیب حکم خدا و رسول را در
 مسأله فدک- که آن را در زمان حیات پیامبر تصاحب نموده- ردّ نموده و در مقابل شهادت فردى اعرابى دور از تمدّن را پذیرفته‏اى، و فدک را از او غصب نمودى، و پنداشته‏اى که آن فى‏ء (مال همه) مسلمین است، حال اینکه پیامبر صلّى اللَّه علیه و آله خود فرموده بود که: «دلیل و اثبات بر عهده شخصى است که به زیان دیگرى ادّعایى دارد، و دیگرى تنها باید سوگند یاد کند»، و تو از این فرمایش پیامبر نیز غافل شده و درست عکس آن عمل نموده‏اى، و از فاطمه که فدک را تصاحب نموده اقامه شاهد مى‏کنى. با شنیدن این کلام بى‏نقص و سرتاسر منطقى جماعت حاضر متأثّر و متحیّر شده و به یک دیگر خیره شدند، و یک صدا گفتند: بخدا که علىّ راست مى‏گوید!!. حضرت امیر علیه السّلام به خانه خود بازگشت. سپس حضرت زهرا علیه السّلام داخل مسجد شده و ضمن طواف قبر پدر این ابیات را مى‏خواند:

 (1) ما تو را از دست دادیم همچون زمینى که بارانى نافع را از دست دهد، قوم تو به اختلاف افتادند، پس تو خود شاهد امور ایشان باش، (2) پس از تو اخبار و اکاذیبى منتشر شد که اگر شما حاضر بودى کار مردم تا این حدّ سخت نمى‏شد، (3) در گذشته فرشته وحى جبریل با آیات خدا مونس ما اهل بیت بود، چون از میان ما رفتى او نیز غایب شده و تمام خوبیها از ما پوشیده شد،(4) تو همچون ماه شب چارده و نورى بودى که از تو بهره‏مند مى‏شدند، و بر تو از جانب خداوند عزیز آیات نازل مى‏شد، (5) گروهى از مردمان نسبت به ما روى ترش کرده و مقام ما را کوچک و سبک شمردند، چون از میان ما غایب شدى امروز ما مورد غضب و خشم واقع شدیم، (6) این را بدان که تا دم مرگ و تا زمانى که چشمهاى ما اشکى براى ریختن داشته باشد بر تو خواهیم گریست!!أبو بکر و عمر از مسجد خارج شده و به خانه رفتند، و أبو بکر کسى را دنبال عمر فرستاده و او را حاضر کرده و گفت: دیدى مجلس ما با علىّ امروز چگونه پایان یافت، بخدا سوگند اگر این مجلس در روز دیگر تکرار شود بى‏شکّ کار ما متزلزل شده و اساس حکومت ما را به تباهى خواهد کشاند، نظرت چیست و باید چه کنیم؟ عمر گفت: باید دستور دهى که او را بکشد! گفت: چه کسى عهده‏دار آن شود؟ گفت: خالد بن ولید.
پس بدنبال خالد فرستاده و نزد آن دو آمد، گفتند: مى‏خواهیم مأموریت سختى را به تو بدهیم، گفت: براى هر کارى آماده‏ام، هر چند کشتن علىّ بن ابى طالب باشد، گفتند:همین است، خالد گفت: زمانش را معیّن کنید، أبو بکر گفت: داخل مسجد شده کنارش مى‏نشینى، و چون من سلام نماز را دادم گردنش را مى‏زنى، گفت: بسیار خوب.
 خبر این توطئه شوم به اسماء بنت عمیس که در آن روز همسر أبو بکر بود رسید، سریعا به کنیزش گفت: به منزل علىّ و فاطمه برو و سلام مرا به آن دو برسان و به علىّ بگو: جماعت قصد جان تو را کرده‏اند از شهر بیرون رو که من خیرخواه تو هستم، حضرت امیر علیه السّلام پس از استماع کلام به کنیز گفت: نزد مولاى خود بازگشته و به او بگو: خداوند بین آنان و قصد شومشان حائل خواهد شد. سپس برخاست و آماده نماز شده و به مسجد رفت، و پشت أبو بکر به نماز ایستاد «1»، و خالد نیز مسلّح کنار او به نماز ایستاد، وقتى أبو بکر براى تشهّد نشست در فکر رفته و از این عمل پشیمان شده و از عواقب امر ترسیده و شدّت و سختى علىّ را بخاطر آورد، و پیوسته در این افکار بود و جرأت سلام دادن را نداشت تا آنجا همه فکر کردند که او گرفتار سهو و خطا شده است.
سپس رو به خالد کرده و گفت: اى خالد آنچه را که گفتم عملى مساز؛ و السّلام علیکم و رحمة اللَّه و برکاته.
حضرت امیر علیه السّلام رو به خالد کرده و فرمود: تو را به چه چیز امر کرده بود؟ گفت:
به کشتن تو، فرمود: آیا واقعا آن کار را مى‏کردى؟ گفت: آرى بخدا قسم، اگر کار را به بعد از سلام نماز موکول نکرده بود حتما تو را مى‏کشتم.
 در این وقت حضرت امیر او را گرفته و نقش زمین ساخت، مردم دور او جمع شده و عمر گفت: به خداى کعبه که او را خواهد کشت!! مردم یکپارچه آن حضرت را قسم به خدا و پیامبر داده که او را رها سازد، او نیز خالد را رها نموده و عمر را گرفته و گلویش را فشار سختى داده و فرمود: اى پسر صُهاک، به خدا سوگند که اگر عهد و وصیّت رسول خدا و تقدیر الهى نبود نیک در مى‏یافتى که کدامیک از ما ضعیف‏تر و بى‏یاورتر است!. سپس به منزل رفت

 احتجاج-ترجمه جعفرى، ج‏1، ص:214 تا 220


چهارشنبه 91/1/16 .:. 8:25 عصر .:. خادمة الزهراء نظرات ()
.:. کدنویسی : وبلاگ اسکین .:. گرافیک : ثامن تم .:.
درباره وبلاگ

امکانات وب


بازدید امروز: 11
بازدید دیروز: 6
کل بازدیدها: 165106